oOoOoOoOoOoO “سیلی روزگار” (قسمت دوم) بعد از تمام شدن خدمت سربازی مدارک مهندسی ام را هر جا بردم گفتند سابقه کار منظورشان از سابقه کار را نمیفهمیدم، هیچ کس هم نمیفهمید بالاخره باید از یک جایی شروع کرد من تا آن روز درس خوانده بودم و خدمت رفته بودم، کدام سابقه کار؟ بالاخره از یک جایی شروع کردم و در یک کارواش مشغول به کار شدم، خیلی هم بی ربط نبود، من مهندسی مکانیک خوانده بودم و حالا موتور شویی و ماشین شویی میکردم جز من هفت نفر دیگر هم در آن کارواش کار میکردند از همان روز اول با اقا یحیی که مردی میانسال بود دوست شدم قبل از کارواش در یک شرکت ریسندگی کار میکرده و زندگی تقریبا خوبی داشته اما بعد از خرابی وضعیت بازار مدیرعامل شرکت نیمی از کارگرها را اخراج کرده بود که یحیی هم یکی از آن ها بود میگفت بعضی از همکارانش بعد از اخراج از ریسندگی به طرز بدی بیکار و بی پول شدند و زن هایشان آنها را رها کردند و رفتند. میگفت قبل از ازدواج و چند ماه اول بعد از ازدواج همه چیز خوب است اما بعد از مدتی همه چیز پول است از همه بیشتر کار میکرد که مبادا اختلاف سنی اش با کارگرهای دیگر که جوان تر بودند به چشم بیاید آن جا وضع مالی همه بد بود اما همه ی کارگرها سعی میکردند ماشین های مدل بالا را بدهند یحیی بشورد که شاید انعام خوبی گیرش بیاید، چرا که حقوق کار در کارواش کفاف زندگی ما که مجرد بودیم را نمیداد چه برسد به آدم متاهل با دو فرزند. روزهای سختی را میگذراندم اما بساط عشق پهن بود. دلخوشی جاری بود هر روز از سرکار که میرسیدم خانه چند دقیقه ای جلوی درب میایستادم تا بیاید لب پنجره و خیلی غیر مستقیم با برق چشمانش بگوید دوستت دارم و من هم با سری که پایین می انداختم مردانه جوابش را بدهم شیرین بود، شیرین و زیبا و روان میدانستم اگر چیزی بگویم اگر حرفی بزنم یا اینکه بخواهم رابطه داشته باشیم حتمن قبول میکند اما این را هم میدانستم این رابطه خیلی زود به گوش خانواده اش میرسد و بعد هم به گوش خانواده من و بعد هم باید ازدواج میکردیم اما با کدام پول؟ کدام خانه؟ کدام ماشین؟ این زندگی با تصورات من خیلی فاصله داشت اصلن گور بابای تصورات امکانات اولیه زندگی هم فراهم نبود اگر خانواده اش با دیدن وضعیت مالی من مخالفت میکردند چه؟ نباید بی گدار به آب میزدم گاهی به گوشم میرسید که برایش خواستگار می آید اما خیالم راحت بود که یک خواهر بزرگتر از خودش دارد و او ازدواج نکرده است و میدانستم تا وقتی هم که او ازدواج نکند دختر کوچکتر را شوهر نمیدهند oOoOoOoOoOoO ➕ادامه دارد.. علی سلطانی oOoOoOoOoOoO سیلی روزگار قسمت اول ◄
قسمت هجدهم "ماه بانو" خسرو از خانه رفته بود و ماه بانو هر چه تماس میگرفت اپراتور میگفت خاموش است ماه بانو کلافه شده بود و سیگار پشت سیگار میکشید که پریدخت با حالت عصبی زنگ را به صدا در آورد حالت شوریده ای داشت و پریشانی از سر و رویش میریخت حرفی نزد و همان جلوی درب وردی روی پله نشست و لبهایش را میگزید ماه بانو دستش را گرفت که به داخل ببرد اما با عصبانیت دستانش را کشید و حتی ماه بانو را نگاه نکرد این اولین باری بود که با ماه بانو این رفتار را داشت اما ماه بانو هیچ نگفت و رفت و برایش آب قند آورد و کنارش نشست
قسمت هفدهم " پریشانیِ پریدخت " ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ناهید کاری جز دوست داشتن خسرو نداشت اما خواستگارش همچنان پافشاری میکرد و پریدخت دلیلِ به یکباره عقب کشیدنِ ناهید را نمیفهمید و ناهید هر بهانه ای می آورد قبول نمیکرد که نمیکرد کار ناهید سخت شده بود و هر روز با مادرش بحث و جدل داشت از طرفی هم هنوز دو ماه از مرگ فرخ نمیگذشت و مطرح کردن خسرو و علاقه ای که شعرهای شاملو را از پا در آورده بود و کار نامعقولی به نظر میرسید . . یک بعد از ظهر که ناهید بعد از حرف زدن با خسرو ، دورِ حوض چرخ میخورد و زیر لب فریدون فروغی زمزمه میکرد و دستانش را به موهای بلندش میکشید....پریدخت پرخاشگرانه سمتش آمد
قسمت چهارم تصادف ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تکیه داده بود به دیوارو چشم از پنجره اتاق بر نمیداشت در دلش غوغا بود که نکند این پسره ی لوس هنگام حرف زدن با ناهید دستش را گرفته باشد نکند به چشمان قهوه ای روشنش چشم بدوزد نکند ناهید برایش دلبری کند خیره به پنجره ی اتاق بود و پوست لبش را میجویید که سیگار به فیلتر رسید و دستش را سوزاند و به خودش آمد و دید تلفن همراهش زنگ میخورد دیدن نام فرخ روی صفحه رنگ چهره اش را عوض کرد و لبهایش به لرزه افتاد لحظه ای به حال و روز خودش فکر کرد یعنی ابراز یک دوست داشتن انقدر سخت است؟ ابراز یک عشق پاک این همه مجازات دارد؟ دلش برای خودش سوخت که نمیتواند مثل خیلی ها برود جلو و بگوید ناهید دلم لک زده برای عبور از خیابان دستانت را بگیرم دلم لک زده بگویم جیران منی و اگر معنی اش را خواستی به چشمانت اشاره کنم که روی هزار آهو را کم میکند دلم برایت لک زده اما گفتنش یعنی زیر آوار نگاهت له شوم صدای زنگ موبایل دست بردار نبود...نفس عمیقی کشید و تلفن را بدون هیچ حرفی پاسخ داد اما گویا خبری از صدای فرخ نیست نفس هایش سنگین شد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم